۱۳۸۸ شهریور ۱۳, جمعه

بغض ساقه گلویش شکست قوری و
گل انداخت گونه اش
دل کتری سوخت و
اه سردی نشست برلب فنجان و
شبنم زد
همه جا را گرفت اب جوش کرختی ما
برگ مو خنده اش گرفت ازاین چایی سبز
که یکی تاک بودو
دلمه ی شام شدوتخت خواب وپیک زرشکی ما گرم شد از او
ان یکی دم بیداری
قل زد وسوخت وسیاه شد   !!

4 نظر:

در ۱۳ شهریور ۱۳۸۸ ساعت ۲۱:۱۳, Anonymous گم نام گفت...

قشنگ بود و جالب مطالب در وبلاگتون بسیار و اراده ی من به اندازه ی بسیار شما،کم!موفق باشید

 
در ۱۴ شهریور ۱۳۸۸ ساعت ۲۱:۵۶, Anonymous یکتا گفت...

درود خدا بر شما :

از اینکه به باران عشق آمدید سپاسگزارم

 
در ۱۵ شهریور ۱۳۸۸ ساعت ۲:۰۵, Anonymous Wody گفت...

سلام
ممنون که بهم سرزدی

آپ کردم بیا
Wodywody.blogfa.com

 
در ۱۵ شهریور ۱۳۸۸ ساعت ۷:۳۵, Anonymous Wody گفت...

سلام
ممنون که بهم سرزدی
بازهم بیا


یاحق

 

ارسال یک نظر

قطره قطره ...

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی