۱۳۸۹ آذر ۱۲, جمعه

سرفراز دار

از میان دنده ها برون پریده ام
داغِ پرخروش و درد اشک ها
کاسه ی دلم تکه تکه چون
آهِ سرخِ حسرتی زِرَشک ها
زجّه های من سکوت می شود
سرخطم به مشتِ مشق ها،
داد می زند گناه من زنم زنم
آشنای رنج و دادگاه لا اله
من همان هدیه ی خدایگان
از شریعت و قانون لا کِراه.

آن حکوت سنگسار و مذهبی
سوزد آنچنان به آذرخش ها
گرچه سرفراز دار می شوم
دامنش گرفته خون لاله ها
مجرم و بری از آن جهت,
مستترشده به ریش وپشم ها
نقطه می شود به شورا واتّحاد
داستان رهبرونوچه های او خدا

0 نظر:

ارسال یک نظر

قطره قطره ...

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی